دعوتم کن به خیابان تنت تا به جنون مست کن آینه را، غرق تماشا بشود تو زبردستی و عاشق کش پیمانه پرست باز کن دکمه ی پیراهن و بانو بکشان
فارغ از زندگی و هرچه در او هست مرا
لا ابالی و کمی بد تر از این پست مرا
کور کن راه فرارم نشود رَست مرا
فرض کن مثل خودت مست زبردست مرا
داخل ِ معرکه و کوچه ای بن بست مرا
هم صحبت تنهایی
هم صحبت تنهایی من باز ڪجایی؟!
امروز خرابم، نڪند دیر بیایی!؟
من عاشق چشمان یڪی دلبر ظالم
جز عشق نڪردم بخدا هیچ خطایی
سهراب شدم، خنجر شیرین به دلم رفت
زهرم برسان چون ڪه مرا نیست دوایی
جز مردن و آزاد شدن از غم و ماتم
امشب به لب سوخته ام نیست دعایی
ای یاور تنهایی من بر سر راهت
با دلبر بی عاطفه گو هست خدایی