شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - جامهٔ عرفان

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - جامهٔ عرفان

دانلـــود کنید

جامهٔ عرفان

به درویشی، بزرگی جامه‌ای داد

که این خلقان بنه، کز دوشت افتاد

چرا بر خویش پیچی ژنده و دلق

چو می‌بخشند کفش و جامه‌ات خلق

چو خود عوری، چرا بخشی قبا را

چو رنجوری، چرا ریزی دوا را

کسی را قدرت بذل و کرم بود

که دیناریش در جای درم بود

بگفت ای دوست، از صاحبدلان باش

بجان پرداز و با تن سرگران باش

تن خاکی به پیراهن نیرزد

وگر ارزد، بچشم من نیرزد

ره تن را بزن، تا جان بماند

ببند این دیو، تا ایمان بماند

قبائی را که سر مغرور دارد

تن آن بهتر که از خود دور دارد

از آن فارغ ز رنج انقیادیم

که ما را هر چه بود، از دست دادیم

از آن معنی نشستم بر سر راه

که تا از ره شناسان باشم آگاه

مرا اخلاص اهل راز دادند

چو جانم جامهٔ ممتاز دادند

گرفتیم آنچه داد اهریمن پست

بدین دست و در افکندیم از آندست

شنیدیم اعتذار نفس مدهوش

ازین گوش و برون کردیم از آن گوش

در تاریک حرص و آز بستیم

گشودند ار چه صد ره، باز بستیم

همه پستی ز دیو نفس زاید

همه تاریکی از ملک تن آید

چو جان پاک در حد کمال است

کمال از تن طلب کردن وبال است

چو من پروانه‌ام نور خدا را

کجا با خود کشم کفش و قبا را

کسانی کاین فروغ پاک دیدند

ازین تاریک جا دامن کشیدند

گرانباری ز بار حرص و آز است

وجود بی تکلف بی نیاز است

مکن فرمانبری اهریمنی را

منه در راه برقی خرمنی را

چه سود از جامهٔ آلوده‌ای چند

خیال بوده و نابوده‌ای چند

کلاه و جامه چون بسیار گردد

کله عجب و قبا پندار گردد

چو تن رسواست، عیبش را چه پوشم

چو بی پرواست، در کارش چه کوشم

شکستیمش که جان مغزست و تن پوست

کسی کاین رمز داند، اوستاد اوست

اگر هر روز، تن خواهد قبائی

نماند چهرهٔ جان را صفائی

اگر هر لحظه سر جوید کلاهی

زند طبع زبون هر لحظه راهی

پروین اعتصامی

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - تیمارخوار

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - تیمارخوار

دانلـــود کنید

تیمارخوار

گفت ماهی خوار با ماهی ز دور

که چه می خواهی ازین دریای شور

خردی و ضعف تو از رنج شناست

این نه راه زندگی، راه فناست

اندرین آب گل آلود، ای عجب

تا به کی سرگشته باشی روز و شب

وقت آن آمد که تدبیری کنی

در سرای عمر تعمیری کنی

ما بساط از فتنه ایمن کرده‌ایم

صد هزاران شمع، روشن کرده‌ایم

هیچ گه ما را غم صیاد نیست

انده طوفان و سیل و باد نیست

گر بیایی در جوار ما دمی

بینی از اندیشه خالی عالمی

نیمروزی گر شوی مهمان ما

غرق گردی در یم احسان ما

نه تپیدن هست و نه تاب و تبی

نه غم صبحی، نه پروای شبی

دامها بینم براه تو نهان

رفتنت باشد همان، مردن همان

تابه‌ها و شعله‌ها در انتظار

که تو یک روزی بسوزی در شرار

گر نمی‌خواهی در آتش سوختن

بایدت اندرز ما آموختن

گر سوی خشکی کنی با ما سفر

بر نگردی جانب دریا دگر

گر ببینی آن هوا و آن نسیم

بشکنی این عهد و پیوند قدیم

گفت از ما با تو هر کس گشت دوست

تو به دست دوستی، کندیش پوست

گر که هر مطلوب را طالب شویم

با چه نیرو بر هوی غالب شویم

چشمهٔ نور است این آب سیاه

تو نکردی چون خریداران نگاه

خانهٔ هر کس برای او سزاست

بهر ماهی، خوشتر از دریا کجاست

گر بجوی و برکه لای و گل خوریم

به که از جور تو خون دل خوریم

جنس ما را نسبتی با خاک نیست

پیش ماهی، سیل وحشتناک نیست

آب و رنگ ما ز آب افزوده‌اند

خلقت ما را چنین فرموده‌اند

گر ز سطح آب بالاتر شویم

ز آتش بیداد، خاکستر شویم

قرن ها گشتیم اینجا فوج فوج

می نترسیدیم از طوفان و موج

لیک از بدخواه، ما را ترسهاست

ترس جان، آموزگار درسهاست

بس که بدکار و جفا جو دیده‌ام

از بدیهای جهان ترسیده‌ایم

بره‌گان را ترس می باید ز گرگ

گردد از این درس، هر خردی بزرگ

با عدوی خود، مرا خویشی نبود

دعوت تو جز بداندیشی نبود

تا بود پایی، چرا مانم ز راه

تا بود چشمی، چرا افتم به چاه

گر به چنگ دام ایام اوفتم

به که با دست تو در دام اوفتم

گر به دیگ اندر، بسوزم زار زار

بهتر است آن شعله زین گرد و غبار

تو برای صید ماهی آمدی

کی برای خیر خواهی آمدی

از تو نستانم نوا و برگ را

گر به چشم خویش بینم مرگ را

پروین اعتصامی

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - تیره‌ بخت

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - تیره‌ بخت

دانلـــود کنید

تیره‌ بخت

دختری خرد، شکایت سر کرد

که مرا حادثه بی مادر کرد

دیگری آمد و در خانه نشست

صحبت از رسم و ره دیگر کرد

موزهٔ سرخ مرا دور فکند

جامهٔ مادر من در بر کرد

یاره و طوق زر من بفروخت

خود گلوبند ز سیم و زر کرد

سوخت انگشت من از آتش و آب

او بانگشت خود انگشتر کرد

دختر خویش به مکتب بسپرد

نام من، کودن و بی مشعر کرد

بسخن گفتن من خرده گرفت

روز و شب در دل من نشتر کرد

هر چه من خسته و کاهیده شدم

او جفا و ستم افزونتر کرد

اشک خونین مرا دید و همی

خنده‌ها با پسر و دختر کرد

هر دو را دوش بمهمانی برد

هر دو را غرق زر و زیور کرد

آن گلوبند گهر را چون دید

دیده در دامن من گوهر کرد

نزد من دختر خود را بوسید

بوسه‌اش کار دو صد خنجر کرد

عیب من گفت همی نزد پدر

عیب جوئیش مرا مضطر کرد

همه ناراستی و تهمت بود

هر گواهی که در این محضر کرد

هر که بد کرد، بداندیش سپهر

کار او از همه کس بهتر کرد

تا نبیند پدرم روی مرا

دست بگرفت و بکوی اندر کرد

شب بجاروب و رفویم بگماشت

روزم آوارهٔ بام و در کرد

پدر از درد من آگاه نشد

هر چه او گفت ز من، باور کرد

چرخ را عادت دیرین این بود

که به افتاده، نظر کمتر کرد

مادرم مرد و مرا در یم دهر

چو یکی کشتی بی لنگر کرد

آسمان، خرمن امید مرا

ز یکی صاعقه خاکستر کرد

چه حکایت کنم از ساقی بخت

که چو خونابه درین ساغر کرد

مادرم بال و پرم بود و شکست

مرغ، پرواز ببال و پر کرد

من، سیه روز نبودم ز ازل

هر چه کرد، این فلک اخضر کرد

پروین اعتصامی