شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

رباعیات خیام

رباعی شماره ۵۱

هر سبزه که برکنار جوئی رسته است

گویی ز لب فرشته خویی رسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی

کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

 

رباعی شماره ۵۲

یک جرعه می ز ملک کاووس به است

از تخت قباد و ملکت طوس به است

هر ناله که رندی به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است

 

رباعی شماره ۵۳

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ

پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی

از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ

 

رباعی شماره ۵۴

آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

 

رباعی شماره ۵۵

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند

بی او همه کارها بپرداخته‌اند

امروز بهانه‌ای در انداخته‌اند

فردا همه آن بود که در ساخته‌اند

حکیم عمر خیام

رباعیات خیام

رباعی شماره ۴۶

می لعل مذابست و صراحی کان است

جسم است پیاله و شرابش جان است

آن جام بلورین که ز می خندان است

اشکی است که خون دل درو پنهان است

 

رباعی شماره ۴۷

می نوش که عمر جاودانی اینست

خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی اینست

 

رباعی شماره ۴۸

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

 

رباعی شماره ۴۹

در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست

از سرخی خون شهریاری بوده‌ست

هر شاخ بنفشه کز زمین می روید

خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست

 

 

رباعی شماره ۵۰

هر ذره که در خاک زمینی بوده است

پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان

کانهم رخ خوب نازنینی بوده است

حکیم عمر خیام

 

رباعیات خیام

رباعی شماره ۴۱

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

 

رباعی شماره ۴۲

گویند مرا که دوزخی باشد مست

قولیست خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و می خواره به دوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

 

رباعی شماره ۴۳

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

 

رباعی شماره ۴۴

مهتاب به نور دامن شب بشکافت

می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت

خوش باش و میندیش که مهتاب بسی

اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت

 

رباعی شماره ۴۵

می خوردن و شاد بودن آیین منست

فارغ بودن ز کفر و دین، دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟

گفتا دل خرم تو کابین منست

حکیم عمر خیام