شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

حکایت پیر و پزشک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حکایت پیر و پزشک

پیرمردی، پیش پزشک رفت و گفت: حافظه ام ضعیف شده است.

پزشک گفت: به علتِ پیری است.

پیر: چشمهایم هم خوب نمی بیند.

پزشک: ای پیر کُهن، علت آن پیری است.

پیر: پشتم خیلی درد می کند.

پزشک: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است.




حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا




حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، پیر و پزشک، حکایت پیر و پزشک،

حکایت های کوتاهی از مولانا - حکایت پرنده نصیحت گو

حکایت های کوتاهی از مولانا - حکایت پرنده نصیحت گو

یک شکارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم کنی وقتی که روی بام خانه ات بنشینم، پند دوم را به تو می دهم و وقتی که بر درخت بنشینم، پند سوم را به تو می گویم.


حکایت های کوتاهی از مولانا - پرنده نصیحت گو





نوع مطلب :
برچسب ها: حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حکایت پرنده نصیحت گو، حکایت پرنده،