شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

حکایت های کوتاهی از مولانا - حکایت پرنده نصیحت گو

حکایت های کوتاهی از مولانا - حکایت پرنده نصیحت گو

یک شکارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم کنی وقتی که روی بام خانه ات بنشینم، پند دوم را به تو می دهم و وقتی که بر درخت بنشینم، پند سوم را به تو می گویم.


حکایت های کوتاهی از مولانا - پرنده نصیحت گو





نوع مطلب :
برچسب ها: حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حکایت پرنده نصیحت گو، حکایت پرنده،
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد