چقدر زود گذشته...
سال 1390 در اوج شور و نشاط شروع به فعالیت در این وبلاگ کردم و هر روز وبلا گ را بروز و کامنتها را جواب می دادم و چقدر از این ارتباط مجازی لذت می بردم ...
الان شبکه های مجازی بقدری با استقبال روبرو شدن که کسی سراغ وبلا نویسی و کامنت گذاری نمیره ..
بعد از چند سال به سختی تونستم رمز و نام کاربری را بازیابی کنم ......
یادش بخیر
تا که خفتیم، همه بیدار شدند
تا که مُردیم، همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن لحظه که افتاد و شکست
حکایت های کوتاهی از مولانا
خواندن نامه عاشقانه در نزد معشوق
حکایت خواندن نامه عاشقانه در نزد معشوق، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حکایت خیاط دزد، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، خیاط دزد، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، دباغ در بازار عطر فروشان، حکایت دباغ در بازار عطر فروشان،