شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

چشم سیه

چشم سیه

 

دیدم آن چشم سیه وای که دیوانه شدم

 

بر سر چشم پر از ناز تو پروانه شدم

 

دلم از دیدن چشمان تو لرزید و شکست

 

تو چه کردی که خراب از دل و ویرانه شدم

عشق

عشق، هر جا رو کند آنجا خوش است

 

گر به دریا افکند دریا خوش است

 

گر بسوزاند در آتش، دلکش است

 

ای خوشا آن دل، که در این آتش است

 

فریدون مشیری


عشق، عاشق، شعر عاشقانه

نمی دانم چه شد؟

نمی دانم چه شد؟

 

تا نگه کردم به چشمانت، نمی دانم چه شد

تا که دیدم روی خندانت، نمی دانم چه شد

 

عشق بود آیا؟ جنون؟ هرگز ندانستم چه بود

تا سپردم دل به دستانت، نمی دانم چه شد

 

تا که افتادم به دامت، رشته ی صبرم گسست

تا که خوردم تیرِ مژگانت، نمی دانم چه شد

 

تا گرفتی دست هایم را، دلم دیوانه شد

تا نهادم سر به دامانت، نمی دانم چه شد

 

گم شدم چون قایقی کهنه، میان موج ها

در شبِ زلفِ پریشانت، نمی دانم چه شد

 

بی وفا! رفتی و من با خاطراتت مانده ام

آن قرار و عهد و پیمانت، نمی دانم چه شد

 

گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد، ولی

تا نگه کردم به چشمانت، نمی دانم چه شد