شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

شعر، موسیقی، داستان و ....

مطالب متنوع و جذاب

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - اشک یتیم

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - اشک یتیم

 

اشک یتیم

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف راست

پروین اعتصامی

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - از یک غزل

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - از یک غزل

از یک غزل

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت

سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

مهر بلند، چهره ز خاور نمی نمود

ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت

آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک

فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

دانی که نوشداروی سهراب کی رسید

آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت

دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جان فشاند

بار دگر امید رهائی مگر نداشت

بال و پری نزد چو به دام اندر اوفتاد

این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت

پروانه جز به شوق در آتش نمی گداخت

می دید شعله در سر و پروای سر نداشت

بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر

کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت

خرمن نکرده توده کسی موسم درو

در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت

من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام

دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت

پروین اعتصامی

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - ارزش گوهر

دانلود صوتی - پروین اعتصامی - ارزش گوهر

 

ارزش گوهر

مرغی نهاد روی به باغی ز خرمنی

ناگاه دید دانهٔ لعلی به روزنی

پنداشت چینه‌ایست، به چالاکیش ربود

آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی

چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت

زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی

خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم

روزی به این شکاف فتادم ز گردنی

چون من نکرده جلوه‌گری هیچ شاهدی

چون من نپرورانده گهر هیچ معدنی

ما را فکند حادثه‌ای، ورنه هیچگاه

گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی

با چشم عقل گر نگهی سوی من کنی

بینی هزار جلوه به نظاره کردنی

در چهره‌ام ببین چه خوشی هاست و تاب هاست

افتاده و زبون شدم از اوفتادنی

خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ

بفروشمت اگر بخرد کس، به ارزنی

چون فرق در و دانه تواند شناختن

آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشنی

در دهر بس کتاب و دبستان بود، ولیک

درس ادیب را چه کند طفل کودنی

اهل مجاز را ز حقیقت چه آگهیست

دیو آدمی نگشت به اندرز گفتنی

آن به که مرغ صبح زند خیمه در چمن

خفاش را به دیده چه دشتی، چه گلشنی

دانا نجست پرتو گوهر ز مهره‌ای

عاقل نخواست پاکی جان خوش از تنی

پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت

آن کس که نخ نکرده به یک عمر سوزنی

پروین اعتصامی