دانلود فایل صوتی - محمدحسین شهریار- افسانه روزگار
افسانه روزگار
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی ها رجزخوانی و پیری ها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه می دانی؟
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یک شب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود، از سوگواران پرس
سر بشکسته هرصبح آفتاب از دره ای خیزد
به کام ار توسن ایام دیدی از سواران پرس
فلک با پشت خم دانی به گوش ما چه می گوید؟
جوانا سرنوشت از سرگذشت روزگاران پرس
به شاخ دشمنی یک میوه ی شیرین نمی روید
برو باغ محبت کار و کار از کشتکاران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر خشتی که خود آیینه اسکندر و داراست
شکست جام جم بین و از شکوه کامکاران پرس
به شعر یاد باد خواجه ام خاطر شبیخون شد
سپاهان زنده کن و زنده رود باغکاران پرس
به هر زادن فلک آوازه مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت، آن سوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس
محمدحسین شهریار
دانلود فایل صوتی - محمدحسین شهریار - آئینه شاهی
آئینه شاهی
ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله، دل و دیده ما قبله نما کن
از سینه ما سوختگان آینه ای ساز
وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن
با زیبق این اشک و به خاکستر این غم
این شیشه دل، آینه غیب نما کن
آنجا که به عشاق دهی درد محبت
دردی هم از این عاشق دل خسته دوا کن
لنگان به قفای جرس افتاده عشقیم
ای قافله سالار، نگاهی به قفا کن
ناقوس سکوتی که در آفاق بلند است
در گوش دل انگیز و دل خفته صدا کن
چون زخمه به ساز دل این پیر خمیده
چنگی زن و آفاق پر از شور و نوا کن
ای دوست رها کرده به کام دل دشمن
دشمن هم از این کینه دیرینه رها کن
او در حرم هفت سرا پرده عفت
خواهی تو بدو بنگری ای دیده حیا کن
آیینه شاهی است بر این صُفه صَفَت
صوفی به ادب باش و به این صُفه صفا کن
در گلشن دل آب و هوائی است بهشتی
گل باش و در این آب و هوا نشو و نما کن
از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود
باری، چو عبادت کنی از بهر خدا کن
با خلق ریا کار کَرم کن به مدارا
ور خود به کرامت نتوانی به ریا کن
یک شهر به خود یار کن از بهر دعایی
وز حق طلب عفو دو عالم به دعا کن
محمدحسین شهریار
مختصری از زندگینامه شهریار
سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسی گوی آذری زبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشک ناب در بخش قره چمن آذربایجان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژه ای کشانید و به اشعارش شور و حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبرة الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش جاودانه باد